درباره ی خودم (About myself)














من یه پسرم. یه پسر تنها. با اینکه دوستای زیادی دارم ولی حس می کنم کسی درکم نمی کنه. یه موقع هایی حس می کنم برا هیچکی مهم نیستم.

الان 18-19 سالمه. لاغر اندام هستم و صد و هفتاد و خرده ای قامتمه. دانشجوی سال اول  دانشگاه هستم. تو انجمن سینمای جوان دارم بازیگر تئاتر و کارگردان فیلم کوتاه مستند می شم. عکس بالایی عکس 10 سالگی خودمه. من یه کارکتر مذهبی ندارم اما به حجاب اینترنتی به عنوان یک کاربر اینترنت معتقدم. اینترنتی که هیچ امنیت درست و حسابی نداره آدم نباست بش اعتماد کنه. تو عکسمم سعی کردم حجاب اینترنتی خودم رو حفظ کنم. گردنم رو از توی عکس برداشتم یعنی تمام بدنم رو حذف کردم و فقط کله ام رو تو عکس پروفایلم گذاشتم. جز چونم که تو عکس صاف افتاده بقیش خطخطیه. حال نداشتم با فوتوشاپ اصلاحش کنم. فقط کله ام رو چشبوندم رو یه صفحه سیاه و دورش هاله نور انداختم...

اون چیزی که تو این وبلاگ می نویسم. گاهی در مورد خودمه، گاهی هم ممکنه چیزی باشه که هم برای من جالب باشه و هم واسه شما. این وبلاگ رو می نویسم شاید دیده بشه. یعنی دوست دارم دیده بشه. اگرم دیده نشد طوری نیست. شاید برا دیگران جذاب نبوده. اونوقته که این وبلاگ رو تو وقتای بیکاریم واسه خودم می نویسم. شاید اینو بتونم نشون همسر آیندم یا بچه هام بدم که روزی یه همچین وبلاگی برا خودم ساخته بودم.





یه خاطره ی خواندنی از آرایشگاه

آدم وقتی آرایشگاه میره اولین کاری که آرایشگر براش می کنه اینه که پیشبند دور گردنش ببنده و بعد موها رو خیس کنه تا انگاری موها آماده ی کوتاه کردن بشن. درست مثل این مثل عکس بالا که این خانومه دور گردنش یه پیشبند بسته شده، آماده ی اصلاحه و به نظر میاد منتظره تا آرایشگر بیاد و کارش رو شروع کنه. 

خاطره ی من از آرایشگاه بر می گرده به چند وقت پیش که تو یه روز گرم تابستونی با دوست م رفته بودم آرایشگاه. تو آرایشگاه فقط یه پسره زیر تیغ آرایشگر بود. با دوستم نشستم تا نوبتمون بشه. وقتی اون پسره کارش تموم شد من رفتم و روی صندلی آرایشگاه نشستم. آرایشگر یه پیش بند دقیقا مثل همینی که این خانومه بسته (از لحاظ بزرگی) دور گردن من بست(حالا میگم چرا به بزرگی پیشبند اشاره می کنم). بعد رفت دستشویی و یه 3-4 دقیقه ای منو معطل کرد. هوای داخل ارایشگاه خیلی گرم بود. منم که شلوار لی پام بود و اون پیش بند پلاستیکی دورم بسته شده بود، اون زیر حسابی گرمم بود و بدنم عرق سوز شده بود. همینطور که نشسته بودم و یارو ارایشگره رفته بود دست به اب یه خانومه با پسر کوچکش اومد تو ارایشگاه نشست. خلاصه بگم من که از عرق سوز شدن حسابی بدنم خارش گرفته بود. شلوار لی تنگی که پوشیده بودم اون موقع از همه چی بیشتر اذیتم می کرد. تو آینه که خودمو نگاه کردم صورتم سرخ شده بود. دیگه نتونستم طاقت بیارم و شروع کردم به خاروندن نقاطی از بدن که موقع عرق سوز شدن آدم از خارششون می خواد بمیره. هی دست می کردم وسط شلوارم تا شلوارم که به پام چسبیده بود رو جدا کنم. اصلا هواسم نبود جز رفع اون خارش لعنتی  به هیچی حتی به اون خانومه هم حواسم نبود. منگ خاروندن بدنم بودم از تو آینه دیدم اون خانومه داره بد بد نگام میکنه. کم مونده بود فحشم بده. همون موقع دوستم اومد بالا سرم بهم گفت: بی شعور معلومه اون زیر داری چه غلطی می کنی؟؟؟!!! همین جا بود که فهمیدم که دوستم و اون خانومه فکر کردن من دارم زیر پیشبند یه کاره زشت می کنم!!! 

نتیجه ی اخلاقی: اگه اون پیشبند پلاستیکی بزرگ دورم بسته نمی شد من اصلا زیر پیشبند خارشم نمی گرفت که بخام خودمو بخارونم.







دوستان شک نداشته باشید که آدم بی شعور و خرفت تو دنیا کم پیدا نمیشه!!!

تصاویری از حماقت انسان ها. برای دیدن عکس های بیشتر به اینک /persiangfx.com/weblinks/2010/03/45-تصویر-از-حماقت-انسان-ها.php بروید.





عکس 2







عکس 3







عکس 4







عکس 5








عمو سبزی فروش (Uncle vegetable seller)

در ابتدا دوست دارم شعر عمو سبزی فروش رو تو وبلاگم بنویسم. اگه کسی اینجا منو می بینه نظر یادش نره...
Uncle vegetable seller
Oh ye
Do you have vegetable?
Oh ye
I want a lemon
Oh ye
I want you alone
Oh ye
Uncle vegetable seller
Oh ye
I want a cherry
Oh ye
Your strawberry
Oh ye
Uncle vegetable seller
Oh ye
I want coconate
Oh ye
Can I spank your butt?
Oh ye
Uncle vegetable seller
Oh ye
Uncle vegetable seller
OH ye
Do you have vegetable?
Oh ye
I want a lemon
Oh ye
I want you alone
Oh ye
Uncle vegetable seller
Oh ye
I want a cherry
Oh ye
Your strawberry
Oh ye
Uncle vegetable seller
Oh ye
I want coconate
Oh ye
Can I spank your butt?
Oh ye





گزارش تخلف
بعدی